برق شکلات های رنگی درون جعبه به خنده اش انداخت جعبه را جلوش گرفتم و گفتم بردار مکثی کرد و یه دونه شکلات با روکش قرمز برداشت زرورق طلائی شو از توش در آورد و به باد داد . لحظاتی مات به رقص رزورق در باد خیره شد و خندید بعد رو کرد به من و گفت حالا نوبت شکلاته یکی دو بار اونو بین انگشتاش چرخوند و بعد با باز کردن انگشتاش اونو رو زمین انداخت وقتی نگاه متعجب منو دید پاشو رو شکلات گذاشت لحظه ای بعد نگاهشو از خرده شکلاتها گرفت و به من انداخت و گفت : اینم غذای مورچه های بیچاره!!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ